ژن های بد، ژن های خوب(2)

 

ژن های بد، ژن های خوب(2)

نویسنده: اریک کوهن

مترجم: مهدی علیزاده

منبع: باشگاه اندیشه 5/6/1384



طراحی ژنتیکی

این مورد مرا متوجه سومین بعد علم وراثت میکند: پر حرف و حدیث ترین پیش بینی در طراحی فرزندانمان_پیش بینی ای که از نظر من نا محتمل است. فکر میکنم که در زمینه ی تناسلی گرفتاری اصلی ما احتمالاً عبارتست از انتخاب کردن و بر داشتن  نو جنینهای انسان برای فرایند کاشت جنین، بر اساس ویژگیهای ژنتیکی ای که طبیعت به آنها داده است. اما این مشخصاً چیزی متفاوت از طراحی موجودات بشری ای است که دارای خصوصیات ژنتیکی کاملاً مشابه خلقت خود ماباشند. با تمرکز و توجه بیش از حد بر رویاها و کابوسهای مهندسی ژنتیک، این ترس وجود دارد که ما با امکانات واقعی کنترل ژنتیکی سطحی تر از آنچه واقعاً هستند برخورد کنیم. به علاوه ما هنوز: یا خیلی زود خیلی زیاد نگرانیم یا خیلی دیر خیلی کم نگرانیم.

باید پذیرفت که احتمالاً این امکان وجود دارد که در آینده هیولاهای ژنتیکی گوناگونی ساخته شوند_مانند میمونهای انسانگونه ای که دارای ژن های ستاره ی دریایی هستند و در تاریکی می درخشند. ممکن است که برخی از افراد خبیث زمانه با طراحی ژنتیکی، دست به خلق جنین هایی بزنند که دارای بالهای اولیه باشند؛ یا کودکانی خلق کنند که دارای هفت انگشت باشند؛ ویا موجودات بشری ای بسازند که نیمی مرد و نیمی زن هستند. اگر حیات بشری چون یک بوم نقاشی در نظر گرفته شود و اگر زیست شناس خود را همچون هنرمندی بداند که کامیابی اش در سر پیچی و عصیان است، آنگاه مهندسی ژنتیک به یک مشکل واقعی بدل خواهد شد. و متأسفانه این احتمال بسیار زیاد است که کسی، در جایی، به انجام چنین تجربیات هولناکی مبادرت ورزد، و در این صورت ممکن است دست کم موفق به تولید هیولاهای جنینی یا نوجنینی شود. اما همچنین تا حد زیادی مطمئنم که بسیاری از جوامع دموکراتیک، قوانینی را در منع تساوی زیست شناختی با هنر پست مدرن به تصویب خواهند رساند. اما صریحاً باید گفت که چنین هیولاسازی ای تنها به خاطر عجیب و غریب بودنش جدی ترین مسأله ی اخلاقی ما نیست.

جوامع دموکراتیک در پی دست یافتن به هیولاهای ژنتیکی نیستند؛ ما در جستجوی فعالییتهای سودمند هستیم. و بد ترین سواستفاده ها  از بیوتکنولوژی که ممکن است در پی تلاش برای ایجاد چنین ابعاد هولناک حیات رخ دهد، به لطف آزمایشات و سقط جنینهایی که دارای معلولیت یا نقص خلقت هستند، محو و ناپدید میشود. چرا که ما بر این باوریم که زنده نماندن این جنینها، با چنین شرایط ناگوار جسمی، بهتر از زنده ماندنشان است. همواره انسانهای فرومایه ای وجود خواهند داشت که اصول و قوانین جامعه را نمی پذیرند و به خاطر منافع شخصیشان دست به اقدامات هولناک غیر انسانس می زنند. اما چالش واقعی این است که توجه خود را معطوف آن دسته از فواید شناخت و انتخاب علم وراثت کنیم که هر دو، طبق اصول فنی امکان پذیرند(البته به عنوان علم نه به عنوان هنر)و به نظر میرسد که این چالش با سرعت بیشتر به سمت هسته ی جامعه ی آزادیخواه پیش میرود. این سواستفاده های پنهانی دارای توجیه سود گرایانه هستند که باید قاطعانه با آنها روبه رو شویم _مانند بهبود زندگی، پایین رنج، یا تضمین یک ژنتیک سالم برای کودک و یا توسعه ی آزادیهای تناسلی.

اما در شرایطی که بسیاری از مردم خیلی نگران مهندسی ژنتیک هستند، اگر کاملاًبی تفاوت از کنار این موضوع بگذرم، غفلت کرده ام. بنابر این اجازه دهید که نقد مختصری بر این موضوع داشته باشم. اغوا کننده ترین دلیل فعالیت در عرصه ی مهندسی ژنتیک، حمایت از گونه های نوین کنترل موالید، و طراحی کودکان با برخی از خصوصیات بشری مطلوب است: کودکانی با ضریب هوشی بالا، صدای شش دانگ، ظاهر زیبا، نیرو و مقاومت قابل توجه، سرعت شگفت انگیز، و حافظه ی بسیار قوی. شاید برخی در پی طراحی نسل جدیدی از انسان با ویژگیهای فرا بشری باشند. اما همه ی این داستانها به نظر من از نظر اصول فنی نامحتمل و از نظر انسانی نا صحیح است.

از نظر فنی من تردید دارم که ما، خواه خیلی زود  و خواه هرگز، به مهارت ساخت برخی از ویژگیهای بشری دست یابییم، و نیز تردید دارم که خصوصیات بشری ای که قصد داریم طرحی کنیم به طور واضح در یک الگوی تعریف پذیر و منطقی ژنتیکی ریشه داشته باشند، الگویی که میتوانیم آن را باز سازی و اصلاح کنیم. من معتقدم تلاش برای یافتن چنین الگوها و اجرا کردن چنین طرحهایی با شکست های عجیب و غریب بسیاری مواجه خواهد شدو واکنش های سیاسی شدیدی را در پی خواهد داشت.

فراتر از همه ی اینها، تردید دارم که ما عملاً بتوانیم موجود بشری برتری طراحی کنیم _حتی به عنوان تجربه ی تفکر ژنتیکی. اگر هدف طراح، فضیلت بشری یا برتری موجود فرا انسانی است، خودش باید با انگاره ی برتری شروع به کار کند. در اینجا فکر می کنم که ما با دو مانع غیر قابل عبور مواجه هستیم:اولاً، من تردید دارم که ما بتوانیم از طبیعت، در تربیت یک موسیقی دان بهتر، یا یک هنرمند، و یا یک دانشمند پیشی بگیریم. تصور آهنگسازی بهتر از موزارت یا نمایش نامه نویسی بهتر از شکسپیر بسیار دشوار است. هنگامی که با دستکاری ژنتیکی در پی بیشینه سازی برخی از ویژگی های انسانی هستیم، این احتمال بسیار زیاد است که به دیگر خصیصه های مهم و تعیین کننده ی انسان آسیب برسانیم، و بدین سان باعث تغییر شکل و نقصان انسان ممتازی شویم که طبیعت آن را به طور اسرار آمیز و جالب توجه آماده  می سازد. حال بگویید اگر ما در پی ساختن انسانی سریعتر جهت دویدن در مسابقاتمان باشیم، آیا واقعاً انسانهای بهتری خلق کرده ایم _یا فقط ماشینهای بیولوژیکی ساخته ایم؟

اتوموبیلها سریعتر از انسانها حرکت می کنند؛ ماشینهای پرتابگر محکمتر از انسان پرتاب میکنند_ولی با این حال هیچ اختراعی بهتر از انسان نیست؛ آنها فقط ساخته های دست بشرند. و حتی اگر ما بتوانیم به تعداد دلخواه "موزارت" بسازیم، آیا با عمومی و عادی کردن چنین فضیلتی به  برتری بشر خدمت کرده ایم؟من که تردید دارم.

دومین مانع بزرگ بر سر راه طرح مهندسی ژنتیک این واقعیت است که استعداد برتر، تنها شکل برتری بشر نیست.

بسیاری از ستودنی ترین انسانها فاقد زندگی هستند که پر از موفقیتهای قابل سنجش باشد، در عوض زندگی آنها مملو از وفاداری، نیکوکاری، عشق و یا شجاعت است. شاید زمینه های ژنتیکی مهمی برای چنین ویژگیهای شخصیتی وجود داشته باشد، لیکن ژنهای خوب به ندرت کفاف ساخت انسانهای خوب را میدهند.

حتی اگر ژنهای بد گاهی افراد را از لحاظ روانشناسی معیوب کنند (یا از لحاظ شیمیایی نا متعادل کنند)باز هم فضیلت واقعی آن انسانها مافوق ذسترس این ژنهاست. علاوه بر این، من گمان می کنم که تکثیر و بازسازی این زمینه های ژنتیکی خوب، خارج از توان و دسترس مهندسان ژنتیک خواهد بود، چرا که آنها در این راه درگیر عوامل زیست شناختی بسیار زیادی می شوند که از محدوده ی علم وراثت فراتر می رود.

حتی اگر فناوری ما پیشرفت کند، باز هم تردید دارم که بتوانیم فرزندان بافضیلت بیشتری طراحی کنیم _که این امر تنها مقیاس واقعی ایست که اگر مهندسان ژنتیک به آن دست یابند واقعاً زندگی انسان را بهبود بخشیده اند.

همه ی آنچه گفته شد، یعنی تنها وجه"مهندسی ژنتیک"که نیازمند توجه ماست، چشم اندازی بسیار واقعی از تولید مثل مصنوعی انسان است_راهی برای کنترل دقیقتر ترکیب ژنتیکی فرزندانمان با بدل سازی ترکیب ژنتیکی والدین. تولید مثل مصنوعی انسان با در بر داشتن خشونت شدید رابطه ی میان والدین و کودک، از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. اما از لحاظ فنی، این نوع تولید مثل در مقایسه با دیگر جنبه های تصور شده ی مهندسی ژنتیک، فوق العاده ساده است. تولید مثل مصنوعی نیازی به دستکاری بخشهای بهم پیوسته ی مجموعه ژنهای انسان ندارد، بلکه فقط بدل سازی کامل یک نژادمایه ی زنده را شامل می شود، چیزی بسیار شبیه کپی کردن یک رمان طولانی که قبلاً نوشته شده است تا نوشتن یک رمان طولانی از روی چرک نویس.

در واقع، این سهولت فنی تولید مثل مصنوعی است که از آن یک نگرانی واقعی می سازد نه واقعاً یک کابوس یا رویای پریشان کننده. تولید مثل مصنوعی با تحمیل مجموعه ژنهای والدین به کودکان، تصویری ناخوشایند از خویشتن دوستی ارائه می دهد. کودکی که در فرایند تولید مثل مصنوعی به دنیا می آید ناچار است که همواره در سایه ی همزاد ژنتیکی بزرگتر خود زندگی کند_در سایه ی توأمان همه ی کمالات و ناتوانیهای او. نهایتاً باید گفت که تولید مثل غیر جنسی می تواند محک مناسبی برای آزمودن ظرفیت ما، در محدود کردن استفاده های غیر انسانی از بیوتکنولوژی و دفاع از داراییهای نیکوی انسانی_همچون خانواده_باشد، در این صورت حیات بشری به یک حیات شرافتمندانه ی انسانی بدل خواهد شد.

 

پیش بینی ژنتیکی

اگر احیاناً بیشتر روشهای مهندسی ژنتیک، به غیر از تولید مثل مصنوعی، در آینده ی نزدیک ممکن نباشند، این دقیقاً بدین مفهوم است که علم وراثت نوین از لحاظ اجتماعی و همینطور اخلاقی ناچیز و بی اهمیت است!

مطمئناً نه. آنچه از آن دریافت می شود این است که ما باید توجه بیشتری به مفهوم انسانی دانش ژنتیک مبذول کنیم _هم به نحوه ی استفاده مان از آن و هم به آنچه این دانش در هنگام تملک ما بر آن برای ما انجام می دهد.

این مورد مرا به سمت چهارمین بعد علم وراثت رهنمون میشود، یعنی: مفهوم کسب پیش آگاهی جزئی راجع به سرنوشت زیست شناختیمان، و مخصوصاً مفهوم دانستن چیزهای بد(یا چیزهای خوب)در مورد آینده ی زیست شناختیمان.

مطمئناً برای خودشناسی کامل باید پیش آگاهیهایی راجع به سرنوشت فانیمان داشته باشیم :می دانیم که سرانجام روزی مرگ به سراغمان خواهد آمد؛ می دانیم که بلایای طبیعی، یا حوادث ناگوار و یا نزول ناخوشی های بد سگال میتوانند این روز را به آخرین روز حیات ما بدل کنند؛ می دانیم که برخی از ناراحتیهای مرموز امکان دارد بدون اخطار بر ما فرود آیند. از میان ما، آنهایی که غذاهای اشتباه می خورند و زمان طولانی را پشت میز کار خود صرف میکنند، آگاهند که مشکلات قلبی و مشکل انسداد شریانها ممکن است در آینده گریبانگیرشان شود؛

ما حتی بدون آزمایشات ژنتیکی پیچیده، راجع به وجود بیماریهای ارثی در خانواده هایمان اطلاع داریم؛ و همچنین همه ی ما آگاهیم که سرانجام زمان، به پیروزی نهایی خود یعنی همان مرگ، دست خواهد یافت، خواه در سن 70 سالگی، خواه در 80، 90، و یا 100 سالگی.

و هنوز بسیاری از ما بدون تأمل جدی در فناپذیریمان، به زندگی روزمره ی خود ادامه می دهیم. خوب یا بد، هر روز را بدون اینکه آن را آخرین روز زندگی خود بپنداریم سپری می کنیم؛ ما در زندگی های روزمره ی خود به حقیقت مرگ، به چشم یک واقعیت غالب می نگریم. هنگامی که یکی از عزیزانمان می میرد یا مصیبتی نازل می شود،

شاید موقعیت فانی خود را به یاد آوریم؛ ممکن است تصور کنیم که فرزندانمان پس از مرگمان کثافت در قبرمان خواهند انداخت. اما به سرعت ضرورت حیات را در می یابیم و دوباره، برای مدت کوتاهی، زندگی می کنیم، و این مدت را طولانی میپنداریم، البته آن را نامحدود فرض نمی کنیم.

باعث تعجب است که انسانهای امروزی در مقایسه با نیاکانشان، هم بیشتر به مرگ می اندیشند و هم کمتر از آن آگاهی دارند. ما با رژیم های غذایی مناسب تر و طب بهتر، فکر و ذکرمان در تلاش برای فرار از مرگ است، با این حال هنوز آگاهی ما از مرگ بسیار کم است چرا که مرگ از راههای غیر منتظره به سراغمان می آید، حداقل در مقایسه با زندگی اجدادمان که  در نظر شان مرگ"در آن واحد در همه جا "حضور داشت. در جوامع پیشرفته ی امروزی، بیشتر مردم از عمر زیاد می میرند، نه به خاطر انبوه بلایا، قتلها یا مرگ و میر کودکان.

فیلسوفی به نام هانس جوناس، در رساله ای در باب مفهوم فنا پذیری انسان، جملات زیر را از کتاب سرودهای مذهبی مسیحی نقل می کند: "پس به ما بیاموز که روزهای عمرمان را بشماریم، تا از این طریق قلبی مملو از معرفت به چنگ آوریم. " این فیلسوف اساساً گرایش مذهبی ندارد بلکه پیرو فلسفه ی اصالت وجود  (اگزیستانسیالیسم) است.

اگر ما به گونه ای زندگی می کردیم که گویی فردایمان برای همیشه ادامه خواهد یافت، آنگاه شجاعانه زندگی کردن و عشق آتشین معنا و مفهوم خود را از دست می دادند، و اگر به این باور می رسیدیم که این زندگی تا ابد پایدار خواهد ماند، آنگاه ارزشمندترین چیزهای زندگی نیز به روزمرگی کشیده می شدند.

اما در عصر آزمایشات ژنتیکی، دستورالعمل "شمارش روزهای عمر"مفهومی تازه به خود می گیرد، بدین معنی که این آزمایشات ممکن است به ما اجازه دهند_یا ما را وادار کنند_تا با دقت و ظرافت فزاینده این روزها را بشماریم.

امروزه بیماریهای مهلک بیشماری وجود دارند که ما به واسطه ی آزمایشات ژنتیکی میتوانیم با اطمینان کامل یا نسبتاً کامل تشخیصشان دهیم، البته بسیار پیش از اینکه هر گونه علائم بیماری قابل رؤیتی را مشاهده کنیم.

برای برخی از این بیماریها _مانند مورد آقای هانتینگتون _هیچ درمانی وجود ندارد؛ و در این موارد تشخیص طبی مرگ را پیش بینی می کند، در حالیکه علاوه بر این پیش بینی، زمان احتمالی شروع بیماری، زمان احتمالی احتضار، و زمان احتمالی مرگ را خبر می دهد، البته اگر هیچ چیز دیگری قبل از این بیماری موجب مرگ نشود.

در سایر بیماریها _مانند سرطان سینه_آزمایشات ژنتیکی قادرند علائمی بسیار موثق والبته نیمه کامل، مبنی بر اینکه شخص در معرض بیماری قرار دارد ارائه دهند، و برای این منظور به معالجاتی میپردازند که از جراحی مقدماتی تا برداشتن سینه ها و تخمدانها را شامل میشود تا از این راه نظارت بر بیماری را افزایش دهند و هر چه زودتر بیماری را تشخیص داده و درمان کنند.

تحت شرایطی همچون مورد هانتینگنتون که تشخیص طبی کاملاً واضح است و هیچ درمانی وجود ندارد، خود شناسی ژنتیکی به نظر می رسد که هم موهبت است و هم مصیبت.

موهبت است، چون قادر است افراد را به سمت معرفت نادری سوق دهد که زندگی را پرارزش می سازد؛ این نیرو می تواند انسانها را وادارد که بدون اتلاف وقت به زندگی بپردازند، چرا که آنها می دانند که حقیقتاً عمرشان چقدر کوتاه است. و در عین حال، چنین خودشناسی ای باید همچون یک مصیبت نیز به نظر برسد؛ حضور دائمی هاله ی مرگ در زندگی انسان ها ممکن است زندگی را به نظر بی ارزش جلوه دهد؛ طرحهای بسیار زیادی وجود دارند که این انسانها می دانند هیچگاه نمیتوانند به پایان برسانندشان و آرزوهای بسیار زیادی نیز دارند که هرگز به واقعیت نخواهند پیوست. مرگی که علم ژنتیک برایشان پیش بینی کرده ممکن است این احساس را در آنها ایجاد کند که یک مرده ی متحرکند، آنهم بدون هیچ راه فراری، مگر دارودرمانی یا خود کشی.

تحت آن شرایطی که برخی از پیشگیریهای درمانی امکان پذیرند، مانند شرایط کسانی که آزمایش سرطان سینه شان مثبت است، یک جوان اغلب با تصمیمات سخت و پیچیده ای روبه روست:آیا شانس بزرگ زندگی طولانی تر

ارزش زخمهای جراحی برداشتن پستان، یا زندگی کردن بدون داشتن امکان بچه دار شدن را دارد؟ آیا واقعاً داشتن دانشی که چنین انتخاب اسفناکی را ضروری می سازد  بهتر از جهلی است که به ما اجازه می دهد بدون چنین اضطراب و نگرانی زندگی کنیم تا اینکه بیماری واقعاً فرا برسد؟

در حال حاظر شمار بیماریهایی که می توان آنها را از لحاظ ژنتیکی مورد آزمایش قرار داد، تا حدی محدود است،

و بسیاری از این آزمایشات نیز ممکن است تشخیصهای واضح مثبت و یا منفی ارائه دهند. اما آنچه در آینده ممکن است فرا رسد، جهانیست با دانش ناقص پیرامون احتمالات ناگوار_با مجموعه آزمایشاتی که امکانات کم و بیش مقایسه ی برخی از بیماریها را، در برخی از اوقات، با عموم مردم فراهم می کنند. آنهنگام همه ی هراسهای بشریمان شدیدتر خواهند شد؛ پارانویایمان عمیقتر خواهد شد؛ تشویشها و نگرانیهایمان از نظر ژنتیکی شناسایی و دسته بندی خواهند شد. این دانش چه خوبی برای ما دارد ؟خصوصاً هنگامی که فاصله ی زمانی زیادی میان توان تشخیص بیماری و توان درمان آن _آنچه به اشتباه "فاصله ی تشخیصی- درمانی"نامیده می شود_وجود دارد.

و علاوه بر این آیا قادر خواهیم بود که در مقابل این شکل جدید طالع بینی پیشرفته  مقاومت کنیم؟آیا این دانش به ما خواهد آموخت که روزهای زندگیمان را بشماریم و یا ما را خردمند خواهد کرد؟و آیا با مجبور کردن ما به روبه رو شدن با راههای احتمالی مرگمان در هر صبح، باعث خواهد شد که زندگی چون سفری کوتاه از میان یک میدان مین ژنتیکی به نظر برسد؟

 

گزینش ژنتیکی   

اینگونه پیش بینی های ژنتیکی هنگامی که وارد دایره ی مسائل تناسلی می شویم، و هنگامی که تحمل بار سنگین زندگی با داشتن آگاهی از سرنوشت نهانی ژنتیکیمان آسان نیست، مفهومی تازه می یابند. لیکن تصمیم اینکه آیا چنین آگاهی ای از نظر اخلاقی دلیلی قابل برای سقط یک جنین معیوب  یا دور انداختن یک یک نوجنین  ناقص است یا نه، کار ساده ای نیست. و این مسأله ما را به سمت بعد نهایی علم وراثت نوین رهنمون می شود، یعنی: استعمال دانش ژنتیک در اتخاذ تصمیمات تناسلی، و نیز تصمیم گیری میان زندگی ای که ارزش زیستن دارد و زندگی که ارزش زیستن ندارد.

ما برای مدت مدیدی نگران موضوعی بودیم که به اشتباه "مشکل ارتقا"نامیده شده است، و می ترسیدیم که برخی از مردم فناوری ژنتیک را به منظور به دست آوردن منفعتی نادرست برای زاد و ولدشان به کار گیرند. اما من معتقدم این نگرانی اشتباه است. خطر واقعی اینست که جست و جوی بی حد و حصر دست آوردهای مشابه

(همچون آرزوی فراهم کردن یک زندگی بدون تغییر و جهش برای هر کس، و متعاقباً شانسی مساوی برای جستجوی خوشبختی)ممکن است وافعاً ایمان ما را در تساوی ذاتی همه ی اسخاص کاهش دهد.

جستجوی تساوی ژنتیکی به رشد تبعیض ژنتیکی منتهی خواهد شد.

مطمئناً اگر بتوانیم از آبستن شدن و زاییدن کودکی بیمار یا معلول اجتناب کنیم، این کار را خواهیم کرد. و اگر قادر باشیم بیماریهای "تی-سش"یا "سندروم داون"را در طول دوره ی بارداری یا لقاح مصنوعی، بدون خطر درمان کنیم، باز هم این کار خواهیم کرد. اما هنگامی که حاملگی رخ داد، و در شرایطی که هیچ درمانی وجود ندارد، ما ناچاریم که در مورد پذیرفتن یا نپذیرفتن زندگی جنینی که در حال رشد است تصمیم بگیریم _زندگی که آنقدر برایمان واقعیست که می توانیم قضاوتهایی را که راجع به خصوصیات آن می شود را پذیرفته و ارزیابی کنیم.

با فرا رسیدن "تشخیص ژنتیکی پیش از لقاح"، ممکن است با یک تحول اساسی در زمینه ی تولید مثل مشارکتی مواجه شویم _تحولی که با روی آوردن شمار بیشتری از زنان و خانواده ها به لقاح مصنوعی، معنا و مفهوم ژرفتری می یابد. در این دنیای جدید، آزمایش ژنتیک بخش متعارفی از فرایند لقاح مصنوعی خواهد شد، و نو جنینهای آزمایش شده در دسته های مختلفی تقسیم خواهند شد :آنهایی که محکوم به رنج بردن از بیماریهای مهلکی چون "تی_سش"هستند از آنهایی که فاقد این بیماریها هستند سوا خواهند شد؛ آنهایی که محکوم به تحمل معلولیتهایی چون "سندروم داون"هستند از آنهایی که فاقد این ناتوانیها هستند جدا خواهند شد؛ و آنهایی که مستعد ابتلا به بیماریهای مؤخرالوقوعی مانند سرطان سینه هستند نیز از  دیگران جدا خواهند شد.

مطمئناً این تقسیم بندی را با عنوان شفقت، رحمت، و یا تساوی انجام خواهیم داد. ما در پی آنیم که امکانات ژنتیکی سالم به فرزندانمام بدهیم، و جلوی رشد و نمو آنهایی را که در بزرگسالی از درد و معلولیت رنج خواهند برد را در همان دوره ی جنینی بگیریم. اما جستجوی تساوی ژنتیکی نیازمند یک برنامه ی اساسی تبعیض ژنتیکی است. با این حال احتمال دارد که ما به تأمل در جنبه ی اخلاقی کارمان در مورد نوجنینهای مورد آزمایش قرار گرفته در فرایند PGD (تشخیص ژنتیکی پیش از لقاح)بپردازیم، آنها مطمئناً بی ارزش نیستند. این نوجنینها ارگانیسم های کاملاً واقعی هستند، با همان هویت و خصوصیات ژنتیکی یک جنین که می توانستند در خلال زندگی از آن برخوردار باشند، البته اگر کسانی که آنها را در مکان اول خلق کردند  تصمیم می گرفتند که به آنها اجازه ی زندگی بدهند.

اگر واضح تر بنگریم خواهیم دید که، خطر واقعی عصر ژنتیک این نیست که موجودی که از نظر ژنی غنی تر است از موجودی که دارای ژنهای ضعیفتر است پیشی خواهد گرفت؛ بلکه خطر واقعی اینست که جستجوی تساوی ژنتیکی منجر به کاهش تمایل ما به درمان آنهایی شود که از نظر ژنتیکی با دیگران مساوی نیستند_هر چند از نظر انسانی با دیگران برابرند. ما کار سنگین بشردوستانه برای معلولین را با دلسوزی دروغینی جایگزین خواهیم کرد که به سادگی افراد ناتوان را دور می اندازد. سخت است که ببینیم چگونه شأن مساوی افرادی که مبتلا به "سندروم داون" هستند مورد حمایت قرار می گیرد آنهم به این ترتیب که این بیماری همچون دلیلی قانونی و مشروع برای خاتمه دادن به زندگی این افراد محسوب شود. و نیز دشوار است که ببینیم چگونه والدین دوره ی بارداری را با خوشی و ملایمت تجربه خواهند کرد، آنهم با در اختیار داشتن لیستی مفصل از اطلاعات ژنتیکی جنینشان که آنها را وادار به اتخاذ این تصمیم می کند که آیا استعداد ابتلای جنینشان به سرطان سینه، پارکینسون، و یا آلزایمر دلیل کافی برای سقط کردن و مجدداً شروع کردن خواهد بود. این تناقضی است اخلاقی در مرکز کنترل ژنتیک:ما ممکن است در جستجوی یک زندگی بدون نقصان و بدبختی، خودمان را بدبخت تر و ناقص تر کنیم؛ و نیز ممکن است تحت عنوان یک مرحمت باطل، دست به کارهای ناشایست بزنیم. و هنگام به دنیا آوردن یک حیات جدید، به این موضوع خواهیم اندیشید که چگونه فرزند آینده مان خواهد مرد.

 

ماورای علم وراثت     

 بی چون و چرا، پیشرفت علم وراثت نوین یکی از بزرگترین دست آوردهای زمان ماست، نمونه ای از روح خلاق و جوینده ی حقیقت در قلب بشریت ما. ولی غالب اوقات، ما واقعاً می پنداریم که پیشرفت علم مساویست با پیشرفت انسان. لیکن همچون همیشه، حقیقت بسیار پیچیده تر از اینهاست. بسیاری از مردان و زنان گذشته در تقوا و پاکدامنی برتر از ما بودند، و بسیاری از اکتشافات علمی حال و آینده اثباتگر موهبتیی هستند که نگرانیهایی را نیز در پی دارد و گاهی حتی نویدگر یک فاجعه هستند.

علم وراثت نوین فواید زیادی برای ما به ارمغان خواهد آورد، ولی علاوه بر این ما را با مسؤلیت های سنگین بسیاری نیز روبه رو خواهد کرد. ما ناچار خواهیم شد  که دست به انتخاب بزنیم. و این انتخابها مستلزم قضاوتهای فلسفی راجع به "بهتر" و "بدتر" خواهند بود، نه فقط قضاوتهای علمی در باب "ممکن" و "غیر ممکن".

و مخصوصاً نیاز خواهیم یافت که راجع به چیزهایی در زندگی بیندیشیم که فراتر از سلامتی اند _چیزهای خوبی که سالم بودن را ارزشمند می سازند. و این وظیفه ی بسیار مهمی است که علم وراثت نوین آمادگی بسیار کمی   برای پذیرفتن آن دارد.

ما همچنین ملزم خواهیم بود که با این فرضیه ی سست که می گوید علم ژنتیک واقعاً "بی طرف" است به چالش بپردازیم، آنهم با هدف و منظوری که کاملاً منوط بر این است که " چگونه آن را به کار بندیم ".  دانش نوین هیچگاه بی طرف نیست؛ این دانش همواره راهیست برای حضور در دنیا، راهی برای نظاره کردن شرایطمان، راهی برای جستجوی حقیقت، خوشبختی، و تقوی. علم ژنتیک نیز از این قاعده مستثنی نیست، و دانش ژنتیکی هرگز اقدام به حذف و ریشه کنی آن سرگشتگیهای زندگی نمی کند که مستلزم معرفت خاصی هستند که هیچ علم مادی ای حتی قادر به ارائه ی آن نیست.

 

منبع اصلی:

http://www.thenewatlantis.com

تابستان 2005

ژن های بد، ژن های خوب(1)

 

نویسنده: اریک کوهن

مترجم: مهدی علیزاده

منبع: باشگاه اندیشه 2/6/1384


نگامی که از مبحثی وسیع و ژرف چون علم وراست نوین یا همان علم ژنتیک صحبت به میان می آید، خود را از بدو امر در مقابل این مساله ی مهم و عمده می یابیم که باید چگونه رویکردی در مقابل این مسأله اتخاذ کرد. میتوانیم رویکردی علمی بر گزینیم و بدین منظور به آزمودن فواید فناوری اطلاعات در زمینه ی ژنومیک، یا پیشرفت های اخیر در تشخیص برخی از تغییرات ژنتیکی، یا انتقال دا نش وراثت به فناوری سودمند پزشکی مبادرت ورزیم. میتوان با جستجوی انگیزه های اقتصادیی که تحقیقات علم وراست را هدایت میکنند، یا بررسی گرایش عمومی به آزمایشات ژنتیک، و یا سندیت دادن به کاربرد فناوری ژنتیک تناسلی مطابق با سطح اجتماعی_اقتصادی، رویکردی علمی اجتماعی برگزید. و نیز میتوان به رویکردی اندیشید که در راستای امنیت اجتماعیست، و به منظور حصول چنین رویکردی باید به  بررسی آزمایشات ژنتیکی و معالجات گوناگونی که هدفشان دستیابی به سلامتی و سودمندیست، پرداخت و نیز باید اطمینان یافت که شیوه های مطمئن و سالم تنظیم ژنتیک در راستای یاری و اطلاع رسانی به بیماران آسیب پذیریست که تحت آزمایشات درمانی ژنتیکی قرار دارند. هنگامی که به به آینده ی علم وراست می اندیشیم، همه ی این رویکردها به نظر ارزشمند میرسندولی هیچکدام کافی نیستند.

دلیل اینکه ما عمده ی توجه خود را معطوف علم وراست نوین میکنیم این است که احساس میکنیم این بخش از علم می تواند به ژرفترین نقاط زندگی بشر دست یابد_مثلاً این که چطور بچه دار شویم، چگونه آزادی و استقلال را تجربه کنیم، و چطور با بیماری و مرگ روبه رو شویم. بر خلاف تمام عرصه های دیگر علم و فناوری نوین، علم وراست با شور و اشتیاقی یکسان، الهام بخش رویاها و کابوسهای انسان راجع به آینده ی بشر میشود: رویاهایی چون داشتن کودکانی بی نقص و سالم، و کابوسهایی چون سلطه ی ظالمانه ی علم وراست بر آینده ی بشر. اما طبق معمول، رویا و کابوس بهترین راهنمای درک مفهوم واقعی علم وراست نیستند. ما به رویکردی هوشمندانه تر نیازمندیم_رویکردی که بدون ایجاد تصویری هولناک از آینده ای که در ان جدی ترین هشدارهای ما نادیده پنداشته می شوند، با مخمصه ی اخلاقی واقعی ای که پیش روی ماست روبه رو شود.

 

احتمال و پیش بینی   

به نظر میرسد که در اندیشیدن راجع به علم وراست نوین مرتکب دو خطای توأمان شده ایم، دل واپسی مفرط زود هنگام و نگرانی بسیار اندک دیرهنگام. طی دهها سال، دا نشمندان و تاریخ نگاران علم _که گاهی اوقات تمیز دادنشان از هم دشوار است_پیدایش مهندسی ژنتیک را پیش بینی کرده اند، البته برخی با هراس و بیزاری، و برخی با خوشحالی توأم با امیدواری. اما زمانیکه پیشرفت تدریجی تغییرات تکنولوژیکی به شگرفی رویاها و به هولناکی کابوسها  به نظر نمی رسند، ما به سهولت به تواناییهای نوینمان خو می گیریم و انها را باور میکنبم.

این تحولات ژرف بسیار زود کسل کننده مینمایند، چرا که ما آنها را در مقابل جهانی می سنجیم که آرزو داشتیم به جای جهان واقعی کنونییمان می بود. پیشرفتهای تکنولولوژیکی ما_که شامل بر آنهایی میشود که مستلزم مهمتر پنداشتن حدود اخلاقی موجود هستند_خیلی زود ناکارامد به نظر میرسند، چون که میل و آرزوی بشر برای کنترل مطلق جهان و سعادت و خوشبختی کامل سیری ناپذیر رست.

البته، گاهی با مشکل بر عکس مواجه میشویم:دانشمندان اطمینان میدهند که تحول امروز به کابوس فردا منتهی نخواهد شد. آنها اظهار میکنند که انچه ما میخواهیم(مانند درمان بیماریها)در افق دوردست آینده امکان پذیر خواهد بود، اما آنچه از آن بیم داریم (مانند تولید مثل مصنوعی انسان)از نظر تکنولوژیکی غیر ممکن است. فرایند تولید مثل مصنوعی(غیر جنسی) انسان، براستی با افشای خطرات قبل و پس از مسائل پیش بینی شده، آموزنده و سودمند به نظر میرسد. بنابر این اجازه دهید که گریز تاریخی مختصری به گذشته بزنیم، البته گریزی که دارای هدفی خاص است.

در سال 1970، هنگامی که نخستین نوجنینهای انسای در خارج بدن انسان تولید شدند، بسیاری از منتقدان لقاح مصنوعی و تولید مثل غیر جنسی انسان به وسیله ی مهندسی ژنتیک را برابر با پیشرفت زمینه ی بارداری انسان تلقی کردند. جیمز واتسن، در حضور کنگره ی ایالات متحده در سال 1971 اظهار داشت که اکنون ما باید قبل از اینکه خیلی دیر شود قوانینی را در رابطه با مسأله ی تولید مثل مصنوعی به تصویب برسانیم. احتمالاًدر یک مفهوم، پیش گویی ها درست بودند:حتی اگر تولید مثل مصنوعی انسان با همان سرعتی که آنها انتظارش را داشتند اتفاق نمی افتاد، با این حال در آینده، واحتمالاً در آینده ی بسیار نزدیک رخ خواهد داد. اما چون ما حتی بیشتر از آن موقع نگران تولید مثل مصنوعی انسان بودیم، کودکانی که از طریق لقاح مصنوعی تولد می یافتند خیلی زود بی روح به نظر می رسیدند، از یک از یک طرف چون کاملاً شبیه کودمان معمولی نبودند و از طرف دیگر چون کودکان طبیعی خود همچون موهبتی الهی محسوب می شدند. ما راجع به اعجاب و بیگانگی حیات یافتن بشر در آزمایشگاه، نظاره کردن بنیاد انسانیمان با چشمان بشری، تعلیق حیات انسان تولد یافته در یخچال، و تفکیک هرچه بیشتر تولید مثل از رابطه ی جنسی، به فراوانی به تأمل پرداختیم. مطمئناً، لقاح مصنوعی برای بسیاری از زوج های نازا موهبتی بس بزرگ بوده است. این فرایند پاسخی بوده به گریه ی "حنّا "و به آرزوی وافر شمار زیادی از افراد و زوجها برای داشتن کودکی از گوشت و خون خود. اما لقاح مصنوعی امید عجیب تازه ای را نیز آفریده است، از این قرار که امکان نوینی را فراهم آورده  تا از آن طریق به زوج دیگری امکان بچه دار شدن بدهیم _احتمالاً میگویید، این کودک از گوشت من نیست_و نیز امکان برگزیدن جنینهای انسان برای زندکی و مرگ  بر اساس خصوصیات ژنتیکی آنها را در پی داشته است. ولی این پرسش غم انگیز را نیز برایمان به ارمغان آورده است که ما چه دینی نسبت به هزاران جنینی که اکنون در یخچالها باقی میمانند به گردن داریم _مسأله ی غامضی که هیچ پاسخ اخلاقی قانع کننده ای ندارد.

لیکن این تنها بخش اول داستان تولید مثل مصنوعی انسان است. حالا، به سرعت به سال1980 برویم. در آن موقع، لقاح مصنوعی انسان به امری عادی و طبیعی بدل شده بود. حال آنکه بسیاری از دانشمندان پیشتاز عرصه ی علم به جهانیان اطمینان دادند که پستانداران هرگز نمیتوانند از طریق مصنوعی و غیر جنسی تولد یابند. ایان ویلموت و گروه تحقیقاتیش در اسکاتلند با تولد "دالی " در سال1996 به همه ی انها اثبات کردند که سخت در اشتباهند، و به نظر می رسد که اکنون با تولید مثل غیر جنسی انسان و سایر پستانداران، چیزی مشابه در حال رخ دادن است. در سال 2002، ژرالد شاتن، پژوهشگری در زمینه ی تولید مثل مصنوعی در دانشگاه پیتسبورگ، اظهار داشت که "تولید مثل مصنوعی پستانداران، که شامل تولید مثل مصنوعی انسان نیز میشود، در دوره ی حیات ما اتفاق نخواهد افتاد. " وی در سال 2003، گفت که "اگر زمان کافی و امکانات لازم را در اختیار داشته باشیم، امکان دارد که طریقه ی عمل کردن آن را کشف کنیم. "و در سال 2005، شاتن و همکاران اهل کره ی جنوبی او با اطمینان و پشتکار، نوجنینهای انسان را با لقاح مصنوعی به مرحله ی بلوغ جنینی رساندند، یعنی مرحله ی زیست شناختی ای که که در آن جنینها آمادگی لازم برای کاشته شدن را دارند تا از این طریق بارداری حاصل شود. به احتمال بسیار زیاد، عصر تولید مثل مصنوعی انسان دور از دسترس نخواهد بود، حتی اگر دوره ی مهندسی ژنتیک تمام عیار هرگز فرا نرسد.

با نگاه به سمت و سوی حرکت علم وراثت، ما باید از معایب و نقایص توأمان افراط و تفریط در پیش بینی برحذر باشیم. افراط در پیش بینی این خطر را به دنبال دارد که با رویاها و کابوسهای دوردست ذهن ما را مسحور کرده  و از این طریق چشمانمان را در مقابل اهمیت حقایق کور می کند. تفریط در پیش بینی نیز این خطر را در پی خواهد داشت که ما را در مقابل این نکته که اکتشافات تکنولوژیکی به کجا منتهی میشوند _خواه به بهبودی، خواه به وخامت_کور و بی تفاوت سازد. امر پیش بینی مستلزم احتیاط و هوشیاری بسیار است_احتیاط در پروراندن تخیلات افسارگسیخته، و احتیاط در مورد آزاد گذاشتن علم برای پیشرفت بدون محدودیت، چرا که ما به اشتباه می پنداریم که علم همیشه بی گناه و بی اشتباه است و همواره نیز اینگونه خواهد ماند. از این رو، برای واقع بینی، باید رویاهای بزرگ و کابوسهای هولناک اینده ی علم وراثت را کنار بگذاریم تا به مفهوم اخلاقی ره آورد علم وراثت دست یابیم _ مفهوم آنچه اکنون می توانیم انجامش دهیم، و اینکه چرا انجامش می دهیم. و لازم است که در مورد چگونگی اهداف احتمالی این امکانات جدید ژنتیکی برای نحوه ی زندگیمان، آنچه برای آن ارزش قائلیم، و چگونگی رفتارمان با یکدیگر، به کنکاش بپردازیم.

هنگامی که از منظر یک انسان سخن میگوییم، علم وراثت نوین را دارای پنج بعد یا مفهوم می یابیم:

(1) راهی برای خود شناسی؛

(2) راهی به سوی معالجات جدید پزشکی؛

(3)وسیله ای بالقوه برای بازسازی نوع بشر، چشم اندازی که از نظر من بسیار بعید است؛

(4) وسیله ای برای شناختن گوشه ای از سرنوشت زیست شناختی انسان، راجع به سلامتی و بیماری بشر در آینده؛

(5) وسیله ای برای نمایاندن ویژگیهای نسل آینده، جهت بر گزیدن زندگی برای برخی و محروم کردن برخی دیگر از این نعمت.

 

می خواهم هر کدام از این پنج بعد علم وراثت را بکاوم و بررسی کنم، و به این منظور، با اشتیاق بی حدوحصر بشر به خودشناسی شروع میکنم.

 

خودشناسی ژنتیکی

نخستین دلیل کاربرد علم وراثت، میل انسان به خودشناسی است، آرزویی که تقریباً همه ی ما در آن سهیمیم، اگرچه همه به یک اندازه سهم نبرده ایم. ما به عنوان انسان تنها  موجوداتی هستیم که در میان سایر حیوانات صاحب این ظرفیتیم که به خود به عنوان موجودی قابل تحقیق و بررسی بنگریم. ما به مطالعه ی خود  می پردازیم چون به آنچه که  هستیم قانع نیستیم. ما از زندگی کردن بی واسطه و مستقیم در طبیعت همچون دیگر حیوانات راضی نیستیم. غذا و رابطه ی جنسی نمی توانند به تنهایی ما را اشباع کنند. ما دنیا را آنگونه که هست نمی پذیریم؛ علاوه بر این در جستجوی کشف مفهوم و ساختار این دنیا هستیم. زیست شناسی نوین مطمئناً تنها یکی از راههای خودشناسی است، راهی برای تفحص. اما راهیست بسیار توانمند و برجسته جهت پوییدن معرفت خودشناسی در عصر جدید. زیست شناسان به جای اینکه با کاویدن نحوه ی زندگی انسان به این سؤال برسند که "ما کیستیم؟"، این سؤال را با بررسی شیوه ها و راهکارهای زندگی بشر مطرح می کنند. علم وراثت کاملاً در این پنداره می گنجد:ظاهراً این علم یکی از رموز و برنامه های مهم زندگی را بر ما مکشوف میکند و این نوید را می دهد که با نور تجربه ی خود جایگاه ما رادر طبیعت روشن سازد؛ همچنین مدعیست که مطالب موثقی را راجع به ساختار بشری ما، منشأمان در زمان انسان اولیه، ونیز سرنوشت فرابشریمان، در اختیارمان قرار خواهد داد.

ولیکن این نیز درست است که هر چه ما بیشتر راجع به علم وراثت فرا میگیریم، ظاهراً خود را در مقابل محدودیت های بیشتری، همچون اهمیت تشریح علم وراثت، می یابیم. لنی موس، پژوهشگر سلول شناس، به نقل از استیو تالبوت میگوید:

روزگاری این باور وجود داشت که آنچه " ژن " نامیده می شد، از واحدهایی جدایی ناپذیر تشکیل یافته بود که هر کدام از این واحدها بخشی از رخ مانه را مشخص و تعریف می کرد، و رخ مانه ی کامل یک جسم در نتیجه ی مجموع این واحدها بود، و اینکه تغییر تکاملی، نتیجه ی دگرگونیهای جدیدی بود که در اثر جهش اتفاقی این واحدها و بقای افتراقی انها ایجاد می شد. روزگاری بر این باور بودند که هویت کروموزومی ژنها بی ربط و بی معنی است، و اینکه DNA منشأ استواری و ثبات است، و همچنین اینکه،  DNA ای که از از پروتئین ساخته نشده باشد از نظر زیست شناختی "زباله" محسوب می شود، و بعلاوه اینکه هر DNA برای وظیفه ای مشخص برنامه ریزی شده است. زمانی کاملاً واضح مبرهن بود که پیچیدگی یک ارگانیسم متناسب با شمار واحدهای ژنتیکی منحصر به فرد آنست.

اما در حقیقت، پیروزی چشمگیر علم وراثت نوین نیز به تعدیل تحقیر این علم منجر شده است. اکنون به نظر می رسد که فرضیه های بزرگ مستلزم تجدید نظر و سنجش بیشتر هستند. و در راههای گوناگون، احتمالاً به این نتیجه می رسیم که علم وراثت همه ی آنچه را که نیاز داریم راجع به خودمان بدانیم بیان نمی کند. برای موجودات بشری، این بدین مفهوم است که ما هنوز رهاتر از هر گونه حساب ژنتیکی هستیم که به ضم بشر بودنمان برایمان باقی می ماند. و برای دانشمندان جوان، بدین مفهوم است که پیچیدگی معمای حیات کماکان به قوت خود باقیست. دانشجوی فارغ التحصیل مشتاق و سخت کوش امروز، قادر است حتی از دانشمندانی چون واتسون و کریک نیز در خلق یک اکتشاف علمی سرنوشت ساز که ممکن است ابعاد بشریت ما را، یکبار و برای همیشه آشکار سازد، پیشی بگیرد _و همانطور که کریک در سال 1953 اظهار داشت، این کشف احتمالاً  "معمای حیات" را بر ما مکشوف خواهد کرد.

ما حتی هنگامی که از اکتشاف محدوده های جبر ژنتیکی خرسند می شویم، باز هم اشتیاق و ولعمان برای تعاریف و تفاسیر ژنتیکی به قوت خود باقی می ماند. بعلاوه، بیماری نیز تهدیدی برای آزادیمان محسوب می شود،                   

و ما همچنان امیدواریم که علم وراثت ما را در غلبه بر این تهدید مهلک یاری نماید و هنوز امیدواریم که اگر این دانش معمای حیات نیست، لااقل راز درمان بیماری است.  

 

درمان ژنتیکی

این مورد مرا به سمت بعد دوم علم وراثت نوین هدایت می کند، یعنی:جستجوی درمان های پزشکی. دانش نوین بر خلاف دانش باستانی صرفاً بر پایه ی کنجکاوی بنا نهاده نشده است. این علم در جستجوی غلبه بر طبیعت است، نه اینکه فقط در پی یافتن مفهوم طبیعت باشد. و حتی اگر انسان تنها موجود واقعی کنجکاو باشد، باز هم کنجکاوی تنها حس هدایت کننده ی وجود او نیست. وی علاوه بر این در پی سلامتی است و واقعاً از مرگ هراس دارد. همچون دیگر حیوانات، موجودات بشری نیز در جستجوی بقا و آسایشند. لیکن بر خلاف دیگر حیوانات، ما انسانها این استعداد را داریم که به واسطه ی بکارگیری اصولی خردمان به جستجوی بقا و آسایش مبادرت ورزیم. دانش جدید، به خصوص زیست شناسی نوین، در عوض حق کاوش بی قید و شرط طبیعت، همانگونه که فرانسیس بکن در جمله ی معروف خود گفته است، " آسایش وضعیت زندگی بشر"را نوید داده است. دکارت قرنها پیش، استادانه به بحث پیرامون این معامله پرداخته است، و من اینجا قسمتی از گفته های مستند وی را برای کسانی که به خاستگاه علم نوین علاقه مندند نقل میکنم:

" هنگامی که خیلی زود به برخی از مفاهیم جامع علم فیزیک دست یافتم. . . به واسطه ی این مفاهیم دریافتم  که این امکان وجود دارد که به دانشی نائل شویم که برای زندگی بسیار سودمند است، واینکه به جای آن فلسفه ی نظری که در مکاتب فلسفی یافت میشود، می توانیم به فلسفه ای کاربردی دست یابیم که به واسطه ی آن، درک نیرو و کنش آتش، آب، هوا، ستارگان، آسمان و همه ی اجرام دیگری که ما را احاطه کرده اند، به همان وضوحی خواهد بود که شناخت پیشه های گوناگون صنعتگرانمان. به طریقی مشابه می توانیم این مفاهیم را در همه ی آن کاربردها و مصارفی که با آنها تطبیق یافته اند، به کار بندیم، و بدینسان خودمان را به اربابان و مالکان طبیعت بدل کنیم. "

شگفت آور نیست اگر بگوییم طبیعتی که باید در جستجوی "استیلا" بر آن باشیم همین طبیعت خودمان است. ما در پی غلبه بر بیماری بشری هستیم، و حتی ممکن است از خود مرگ نیز سلسله ای قابل فتح از بیماری ها بسازیم. این ظاهراً بخشی از برنامه ی ژنتیکی ماست که علیه سرنوشت ژنتتیکیمان بشوریم.

مطمئناً " فلسفه ی نظری" مکاتبی که دکارت در پی پیشی گرفتن از آنها بود، ماوراءالطبیعه ی دینی بود_فلسفه ای که به جستجوی جایگاه انسان در نظام کلی گیتی و در پیشگاه خداوند میپردازد. _ به نظر میرسد که دانش نوین و آیین کهن، بدین سان دو راه متمایز برای طغیان علیه سرنوشت زیست شناختیمان پیش پایمان میگذارند: مؤمن مذهبی با نگریستن به ورای کاستی های ژنتیکی نوع بشر به امید رستگاری ابدی، چنین طغیانی را در ماورای طبیعت، یعنی در خداوند جستجو می کند. اما دانشمند، بادرک حوادث یا تحولات ناگوار طبیعت که امکان دارد بتوانیم اصلاحشان کنیم، چنین انقلابی را در میان طبیعت یعنی در علم جستجو میکند. خداوندی که خارج از قوه ی ادراک ماست، البته اگر واقعاً باور داشته باشید که وجود دارد، دست آوردهای طولانی مدت نیکوتری را نوید می دهد؛ او به ما شفای ابدی می دهد، اما فقط پس از مرگ. دانشمند تجربی، اگر وجوه نقدی کافی در اختیارش قرار گیرد، دست آوردهای کوتاه مدت بهتری فراهم می آورد؛ او اکنون ما را معالجه می کند، اما این درمان فقط برای مدتی کوتاه دوام می یابد. این بدین مفهوم نیست که علم و دین دشمن یکدیگرند: انسانهای مذهبی اغلب دانشمندان بزرگی هستند و دانشمندان بزرگ نیز غالب اوقات دینداران بزرگی هستند. ولی به نظر می رسد دانشمندی که در جستجوی درمان است بر روی مرز باریکی میان پرهیز کاری و سر کشی زندگی می کند : وی با معالجه ی بیمار از خداوند تقلید میکند؛ یا با باور داشتن توان ریشه کنی همه ی بیماریها با کار کردن در درون طبیعت، به جای نگرستن به ورای آن، خود را در جایگاه خداوند می بیند.

علم وراثت، در این باب، حقیقتاً مرز جدیدی در پیشرفت چشمگیر طب نوین محسوب میشود. هدف این دانش ترمیم ژنهای آسیب دیده یا اصلاح تغییرات منجر به بیماری، با مداخله ی مستقیم است. علم وراثت قصد دارد از درک روزافزون ما از ژنتیک انسان، برای تشخیص و درمان بیماری انسان  با دقت و ظرافت بیشتر، بهره گیرد.

اما به نظر می رسد بر خلاف انتظار، برخی از بیماریها از خود علم ژنتیک پیچیده ترند؛ و همچنین علائم بیماری جهت تشخیص و پیش بینی یک مرض همیشه کارامد نبوده یا به آسانی قابل تبدیل به دانش قابل استفاده در کشف علت بیماری نیستند. توان محدود در ترمیم و تثبیت ژن ها با دقت و ظرافت بسیار زیاد و بدون عوارض جانبی نیز صحه ایست قابل ملاحظه بر اثبات این مشکل. پیش از این چندین نمونه ی برجسته از آزمایشات ژن درمانی به شدت با شکست مواجه شده اند، و دانشمندان اکنون با احتیاط و توجه بیشتری در این زمینه گام بر میدارند. البته شکی نیست که دانش ژنتیکی ما به تدریج باعث پیشرفت و بهبودی علم نوین خواهد شد و بدین سان موهبتی بس بزرگ را به همه ی ما ارزانی خواهد داشت. لیکن تردیدی هم نیست که بر خلاف آنچه روزگاری بسیاری در آرزوی آن بودند و آنچه شمار زیادی از دانشمندان و سیاستگذاران به عنوان توجیهی بر پروژه ی ژنتیک انسان ارائه می کردند، دانش ژنتیک احتمالاً اکسیر شفابخش کلیه ی بیماریها نخواهد بود. دانش زیست شناسی و کنترل زیست شناختی واقعاًیکی نیستند، حتی زمانی که صحبت از درمان بیماریها در میان است و صد البته هنگامی که حرف مهندسی ژنتیک به میان می آید.

 

منبع اصلی:

http://www.thenewatlantis.com

تابستان 2005

 

تماس با مترجم:

Mahdi_1315@yahoo. com